فقها باید به تک تک نت‌های موسیقی ورود پیدا کنند!

یک فقیه اگر بخواهد حق مطلب را ادا کند و بخواهد در همین بحث ورود پیدا کند، نیازمند به تأمل است. ما نمی‌توانیم مثل پانصد سال پیش با یک فتوا بگویی موسیقی و غنا، مطلقاً حرام و است و تکلیف را روشن‌شده فرض کنیم. به‌هرحال موسیقی کارکردهای مختلف و متعددی دارد. کارکرد احساس آرامش بخشی در جامعه دارد. حتی در برخی از جاها کارکرد مذهبی دارد. فقیه اگر بخواهد همه این مطالب را بررسی کند، نیازمند این است که به علم موسیقی آشنا باشد.

دوم دی ماه، سالروز درگذشت آقانجفی قوچانی است، فقیهی که علاوه بر فقه، بر دانش‌های دیگری همچون فلسفه نیز تسلط داشت. به مناسبت درگذشت وی، نیاز فقیه به سایر دانش‌ها برای استنباط حکم شرعی را به بحث گذاشتیم. استاد علی شفیعی این امر را از بدیهیات اجتهاد می انگارد. به باور مدیر گروه فقه کاربردی پژوهشکده اسلام تمدنی، فقیه برای استنباط احکام موسیقی، باید تک تک نت‌های موسیقی را فهم کند و کارکردهایشان را بشناسد. او معتقد است دیگر دوران این که با یک فتوا، تمام انحاء موسیقی را حرام بدانیم گذشته است. مشروح گفتگوی صریح و جذاب این استاد و پژوهشگر حوزه علمیه مشهد از نگاه شما می‌گذرد.

اجتهاد: آیا فقیه تنها با تسلط بر فقه و بدون تسلط بر سایر دانش‌ها می‌تواند حکم فقهی را به‌درستی استنباط کند؟

شفیعی: قبل از ورود به بحث نکاتی را باید عرض کنم. نکته اول ماهیت یا هویت روش فقه است. دانش فقه تقریباً یک دانش مصرف‌کننده است. اینکه تعبیر به «تقریباً» می‌کنم به این جهت است که برخی از مباحث وجود دارد که این‌چنین نیست ولی اجمالاً فقه یک دانش مصرف‌کننده است به این معنا که خیلی از روش‌ها و مبانی خودش را از جای دیگری اخذ کرده است. فقه خودش تولید مبنا نمی‌کند. اگرچه فقیه پس‌ازاینکه به بحث اجتهاد می‌پردازد و محصول خروجی فقیه در دسترس ما قرار می‌گیرد قابل‌بحث است که مبنای این فقیه چیست ولی اجمالاً خود دانش فقه تولید مبنا نمی‌کند بلکه از جاهای دیگری مبانی خود را اتخاذ می‌کند. در مباحث روشی نیز همین‌طور است و خود فقه دانش مولد روش هم نیست. از دانش دیگری مثل اصول فقه این روش‌ها را اتخاذ می‌کند.

پس فقه یک دانش مصرف‌کننده است. نکته دوم مربوط به ماهیت دانش‌های موجود یا اقسام دانش‌های موجود برمی‌گردد که فقه با آن‌ها در ارتباط است. شاید بتوان این تقسیم‌بندی را ارائه داد که مجموع دانش‌هایی که فقه با آن‌ها در ارتباط هست را به دو بخش تقسیم کرد. دانش‌هایی که نسبت به فقه، کاربردی یا روشی هستند و دانش‌هایی که نسبت به فقه مبنایی یا مبناساز هستند. درواقع دانش‌هایی که فقه با آن‌ها در ارتباط است به گمان بنده در ذیل این دو سرفصل کلان قابل اندماج و اندارج هستند. درواقع می‌توان این فقه را مرتبط با این دانش‌ها و مصرف‌کننده از این دانش‌ها دید.

نکته سوم این است که بخشی از خروجی دانش فقه، محصول شخصیت فقیه است. مثلاً فرض کنید خلقیات فقیه و روحیات و تربیت‌هایی که فقیه پیدا می‌کند و دغدغه‌های شخصی فقیه، برخی از این امور به‌صورت ناخودآگاه و غیر اختیاری در استنباط و اجتهاد فقیه و در خروجی فقه اثر می‌گذارد. یک‌وقت خدمت یکی از علمای قم بودیم که بحث احتیاط مطرح شد. ایشان تعبیر کردند که به نظر من فقیهانی که در یک خانواده‌ای رشد پیداکرده‌اند که اهل ریسک نبوده‌اند، احتیاط‌هایشان نسبت به فقهای دیگر که در یک فضای ریسک‌پذیر و خانواده جسور رشد پیداکرده است، متفاوت خواهد بود. البته این بحث در سؤالات شما نبود ولی تذکر این نکته لازم بود. در بحث‌های فلسفه‌های فقه یکی از سرفصل‌ها همین است. باید به این بحث بپردازیم که شخصیت فقیه یا هویت خانوادگی فقیه چقدر در فهم فقیه تأثیرگذار است. البته تذکر این نکته لازم است که تفاوت مذکور یک تفاوت صفر تا صدی نیست بلکه ممکن است در محدوده دو یا سه رأی، تفاوت وجود داشته باشد. کما اینکه جنسیت در این مسئله تأثیرگذار است. لذا بنده در برخی از کلاس‌ها که مخاطب آن بانوان هستند آن‌ها را در برخی از مباحث مثل طهارت دماء ثلاثه، ارجاع به مباحث خانم صفاتی می‌دهم که ایشان درس خارج می‌گویند. باید این مطالب با نظر فقهای مرد، مقایسه شود؛ یا تفسیر خانم مجتهد امین را مطرح می‌کنم که باید با تفسیر دیگران مقایسه شود. البته با تأکید بر این نکته که تفاوت صفر تا صدی نیست اما در برخی از جهات این گزاره‌ها مثل روحیه و شخصیت و اخلاقی بودن فقیه خیلی تأثیرگذار است ولو اینکه هرکدام از این موارد دو یا سه مسئله فقهی را تحت تأثیر قرار بدهد.

علی‌کل‌حال، چه در دوران قبل و چه در دوران معاصر ورود به تفقه و استنباط و اجتهاد، بدون اخذ مبنا و اخذ روش که این مبانی و روش‌ها هم در غیر دانش فقه استقرار پیداکرده‌اند، امکان ندارد. لذا فقیه ما باید به مباحث تفسیری و جامعه‌شناسی و روانشناسی و آنچه مربوط به مقام استنباط است و جنبه دانشی و روشی دارند و مبنا ساز و معرفت ساز هستند، آشنایی داشته باشد و بلکه باید اتخاذ مبنا کرده باشد. البته این‌که فقیه تا چه مقدار باید اشراف و تسلط بر این مباحث داشته باشد، بحث دیگری است که باید در جای خود محل بحث و گفتگو واقع شود. برخی از اشکالاتی که به‌عنوان حوزه‌های چالش‌برانگیز فقهی، مطرح می‌شود، محصول آنجایی است که مبانی فقهای ما منقح نیست یا امروزی نیست یا در حوزه اجتهاد، موردتوجه قرار نگرفته است. نکته‌ای که در فقهای گذشته بیشتر نمود دارد، این است که به یک سری مبانی مألوف و متعارف اطمینان می‌کردند و همان مبانی را اتخاذ می‌کردند و فقه خود را بر اساس آن مبانی پیش می‌بردند. البته همه این‌گونه نبوده‌اند. شخصی مثل مرحوم شیخ طوسی و شیخ مفید و این طیف از بزرگان، کسانی بودند که خودشان به‌نوعی دست به اجتهاد می‌زدند. شخصی مثل مرحوم شیخ طوسی به همان اندازه که در فقه کارکرده است در تفسیر و اصول فقه و رجال کارکرده است و معلوم می‌شود که همه این دانش‌ها را جدی گرفته‌اند.

نکته دیگر این است که به نظر من دوران علامه‌ها گذشته است و این مطلب به جهت ماهیت علوم است؛ یعنی دانش‌ها این‌قدر توسعه پیداکرده‌اند که دیگر نمی‌توان مثل مرحوم شیخ طوسی و شیخ مفید کارکرد. اگر فقه الآن ما را فقط از حیث حجم با فقه شیخ طوسی و دیگران مقایسه کنیم، اصلاً قابل‌مقایسه نیست. لذا کار سخت شده است و لذا چاره‌ای نداریم جز اینکه به سمت اجتهاد متجزی برویم همان‌طور که برخی مطرح کرده‌اند.

اجتهاد: آیا نظریه اجتهاد متوسط به معنای جواز تقلید فقیه در سایر علوم موردنیاز در اجتهاد را قبول دارید؟ آیا سیره عملی فقها تاکنون بر عمل بر طبق اجتهاد متوسط نبوده است؟

شفیعی: در پاسخ سؤال قبل گفتم که اجمالاً این‌چنین بوده است. مثلاً یکی از دانش‌هایی که در طول تاریخ موردتوجه فقها بوده است، دانش ادبیات عرب بوده که شامل علم صرف و نحو و بلاغت و لغت‌شناسی و امثال‌ذلک است. ادبیات عرب به‌عنوان یکی از دانش‌های موردنیاز فقه، در آرای فقهای ما نیز موردتوجه قرارگرفته است. یا مثلاً در دوران متأخر که فلسفه حضور پررنگ‌تری در اصول و طبیعتاً در فقه هم بازتاب پیداکرده است، خیلی از اصولیان ما وقتی سراغ علم فلسفه می‌روند، خودشان تلاش نمی‌کردند دانش فلسفه را اجتهادی بحث کنند. بلکه به‌عنوان یک اصل موضوعی و پذیرفته‌شده در فلسفه می‌پذیرفتند و اگر در فقه، نقشی داشت، همان را در فقه خود نیز اعمال می‌کردند. به نظر من این مسئله، در طول تاریخ، یک امر پذیرفته‌شده بوده است. مثلاً فقهای ما در پاره‌ای از دانش‌ها، قائل به اجتهاد در آن علوم نبوده‌اند. یا مثلاً در حوزه علم رجال و درایه و علم الحدیث و تفسیر و علم به قواعد فقه، در این حوزه‌ها هم نوعاً فقیهان ما تعامل اجتهادی و تفقهی نبوده است. به مشهورات بسنده می‌کردند. این نکته در حوزه دانش‌های مبنا ساز و معرفت آفرین خیلی زیادتر بوده است و لذا در دوران معاصر مقداری در این حوزه‌ها دچار مشکل هستیم. مثلاً فقهای ما در حوزه تفسیر و کلام به مبانی مشهور متکلمین و مفسرین اعتماد می‌کرده‌اند و لذا در دوران معاصر نیازمند این هستیم که فقهای ما در این حوزه‌ها، یک ورود جدی و مستقل داشته باشند و به قول مشهور فیلسوفان و مفسرین و متکلمین، بسنده نشود.

اجتهاد: با توجه به لزوم بیان موضوعات مستنبطه توسط فقیه، آیا لازم است فقیه به سایر دانش‌های غیر فقهی نیز مسلط باشد؟

شفیعی: واقعیت این است که وضع جهان و دنیای مدرن ما را مجبور می‌کند که به سمت فقه‌های متفاوت و خاص و هم‌چنین فقهای متفاوت و خاص برویم. مثلاً در بحث‌های مربوط به حوزه فقه و موسیقی، به نظر من موسیقی یک فن و صنعت، خیلی مفصل و کلان و دارای اضلاع فراوانی است. یک فقیه اگر بخواهد حق مطلب را ادا کند و بخواهد در همین بحث ورود پیدا کند، نیازمند به تأمل است. ما نمی‌توانیم مثل پانصد سال پیش با یک فتوا بگویی موسیقی و غنا، مطلقاً حرام و است و تکلیف را روشن‌شده فرض کنیم. به‌هرحال موسیقی کارکردهای مختلف و متعددی دارد. کارکرد احساس آرامش بخشی در جامعه دارد. حتی در برخی از جاها، کارکرد مذهبی دارد. فقیه اگر بخواهد همه این مطالب را بررسی کند، نیازمند این است که به علم موسیقی آشنا باشد. فقها و کسانی که می‌خواهند به بحث استنباط ورود پیدا کنند، به گمان بنده باید تک‌تک نت‌های موسیقی را ورود پیدا کنند و ببینند آن شاخصه‌ای را که شریعت گفته که مثلاً طرب‌انگیز باشد و شخص را از حالت عادی خارج می‌کند، آیا این‌چنین هست یا نه و بعد حکم را صادر کند. همان‌طور که فقها در فروعات صلات و صیام یا فروعات قضا و شهادات که برخی از این فروعات بسیار هم شخصی و فردی هستند و مع‌ذلک فقها ورود پیداکرده‌اند. اینکه الآن انتظار داشته باشیم یک فقیه بتواند اشراف و تسلط بر تمام فقه‌ها یا تمام گستردگی آن داشته باشد، انتظار معقولی نیست. بله اگر با نگاه حداقلی به فقه نگاه کنیم و محدود به حوزه عبادات کنیم، شاید بتوان در همه ابواب فقهی وارد شد؛ اما اگر مدعی شدیم که در جهان جدید باید فقه‌های تخصصی متفاوت و متعدد داشته باشیم، از عهده یک فقیه و حتی یک نهاد فقهی هم برنمی‌آید. ما حتماً نیازمند به فقهای متعددی هستیم. مثلاً در بحث اداره حکومت نیازمند یک نهاد فقهی هستیم. برای نهاد قضا و قضاوت همین‌جور و برای نهاد خانواده و امثال‌ذلک همین‌طور است. لذا فقها که به‌صورت تخصصی در این فقه‌های خاص ورود پیدا می‌کنند، حتماً باید اتخاذ مبنا کنند و. دانش‌های تأثیرگذار در اجتهاد را از روی اجتهاد ورود پیدا کنند. مبانی روانشناسی و خداشناسی و انسان‌شناسی را باید درست کرده باشند. ما الآن چه بخواهیم و چه نخواهیم، دانش‌هایی مثل روانشناسی و جامعه‌شناسی و سیاست و امثال‌ذلک، در سطح دنیا مطرح است که هدایت‌کننده ذهن هستند. فقیه باید به این علوم اشراف داشته باشد. به نظر من، نمی‌توان ادعا کرد که فقها نیازی به این دانش‌ها ندارند.

اجتهاد: آیا تسلط به سایر دانش‌های در فهم فقیه از احادیث و آیات قرآن تأثیرگذار است؟

شفیعی: قاعدتاً تأثیرگذار است. فقیه هر چه اشراف و تسلط بیشتری بر دانش‌های دیگر داشته باشد بر فهم او از آیات و روایات تأثیرگذار است. بسیاری از این دانش‌ها هستند که ذهن را جوال می‌کنند و دغدغه‌ها را زیادتر می‌کنند و چالش‌های یک مسئله را به فقیه نشان می‌دهند. مثلاً فقیه، فهمی که از یک روایت خواهد داشت، این روایت چه چالش‌هایی ایجاد خواهد کرد و لذا فقیه باید علم اقتصاد و روانشناسی و جامعه‌شناسی را بلد باشد و لذا ما چاره‌ای جز تخصصی کردن فقه نداریم. مثلاً در احکام بانکداری تا فقیه با علم اقتصاد و جامعه‌شناسی و امثال آن آشنایی نداشته باشد، نمی‌تواند فقیه موفقی باشد.

 


منبع: سایت شبکه‌ی اجتهاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا