ارتباط «استاد و شاگردی» از ساختارهای تاثیرگذار در حوزه علمیه بوده است که فرهنگ، آداب، رسوم و پروتکل های غیر رسمی حوزویان از طریق آن از نسلی به نسلی دیگر منتقل می شد طلبه در ارتباط با استاد، آداب و رسوم حوزوی را یاد می گرفت و تمرین می کرد. اثرگذاری استاد در نحوه حرف زدن، راه رفتن، لباس پوشیدن و عمامه بستن به شاگرد سرایت می کرد. استاد تک تک شاگردان را می شناخت و در جریان زندگی خانوادگی، فعالیت های علمی و کارهای تبلیغی شاگرد قرار داشت. شاگرد برای مشورت درباره انتخاب درس، تبلیغ و حتی نامگذاری فرزندش با استاد مشورت می کرد از همه مهمتر در مسائل اجتماعی_سیاسی استاد تکیه گاه شاگرد بود از منظر سیاسی طلبه مستقیم با نخبگان غیرحوزوی و مسایل سیاسی ارتباط برقرار نمی کرد بلکه این ارتباط از طریق استاد انجام می شد که خود استاد هم بر اساس سلسله مراتب متکی به نهاد مرجعیت بود و زمانی که مرجعیت بر اساس مصالح حوزه تصمیمی می گرفت همه رده ها در همان چارچوب رفتار می کردند و ممکن بود کسانی راه دیگر بروند که یا منزوی می شدند یا به خارج از قم مهاجرت می کردند.
ساختار استادی و شاگردی در سه مرحله تضعیف شد. با وقوع انقلاب سال ۵۷، انقلابی در ساختار استاد و شاگردی شکل گرفت، اکثر طلبه ها انقلابی شدند و بسیاری از اساتید نه آنکه ضد انقلاب اما محافظه کار شدند انقلاب اولین شکاف فکری را بین استاد و شاگرد ایجاد کرد. شاگرد در درس استاد شرکت می کرد اما اختلاف فکری ایجاد شده مشروعیت رفتارهای اجتماعی-سیاسی استاد را تضعیف کرد این شکاف بگونه ای بود که حتی مابین طلبه های انقلابی و جامعه مدرسین که آنها هم انقلابی بودند جدالهایی درگرفت. در سالهای بعد تغییر ساختار مدیریت سنتی حوزه و افزایش پذیرش طلبه تاثیر دوم را به ساختار استاد و شاگردی وارد کرد تعداد طلبه ها زیاد شد و استاد فرصت کافی برای رسیدگی به شاگردان را نداشت استاد نه نام طلبه ها را می دانست و نه خبری از فعالیت های آنان داشت و نه می دانست طلبه ها چگونه زندگی می کنند برخی اساتید هم جذب ساختارهای قدرت شده، بیشتر وقتشان را صرف امورات دیگر می کردند. اتصال طلبه ها به شبکه های اجتماعی منجر به شکاف نسلی بین شاگرد و استاد شد شاگردان تصور کردند نیازهای جامعه با درسهایی که اساتید ارائه می دهند هم جهت نیست مهم نیست که این تصور درست بود یا نه، مهم تاثیر آن در رفتارهای طلبه ها است.
ساختار استادی و شاگردی تضعیف شد استاد دیگر تکیه گاه طلبه نبود شاگردی از شاگردان علامه طباطبایی می گفت وضعیت زندگی سختی داشتیم اما وقتی در درس علامه حاضر می شدیم و زندگی او را هم می دیدیم آرامشی دست می داد که حاضر بودیم همه سختی ها را تحمل کنیم اما آن آرامش را از دست ندهیم اما این وضعیت متحول شده بود طلبه فقط در کلاس استاد را می دید و حتی نمی دانست خانه استاد کجاست شاید همینقدری می دانست که استاد در محله طلبه زندگی نمی کند. تضعیف ساختار استاد و شاگردی امنیت روانی را از شاگرد گرفت و نخ تسبیح پاره شد و طلبه ها در وضعیت ذره ای شدن قرار گرفتند هرکسی برای امنیت خود به ریسمانی چنگ میزند، ساختار جدیدی هم شکل نگرفته است تا آرامشی روانی و هویتی برای طلبه ها ایجاد کند.
در ساختار استاد-شاگردی نخبگان غیرحوزوی از طریق مرجعیت و بعداَ از طریق استاد با طلبه ها ارتباط می گرفتند و به عبارت دیگر ساختارها و نخبگان غیرحوزوی نمی توانستند مستقیما طلبه ها را تحت تاثیر قرار دهند اما در وضعیت جدید و در خلا ساختار استاد-شاگردی و تضعیف نهاد مرجعیت، نخبگان غیر حوزوی با استفاده از سنبل های دینی و شعارهای جذاب مستقیما با طلبه ها ارتباط برقرار کردند مهمترین نتیجه این ارتباط این بود که اندیشه های طلبه ها تحت تاثیر عوامل بیرون از حوزه تعریف می شود، مدلهای مداح-طلبه، پاسدار-طلبه، روشنفکر-طلبه، هنرمند-طلبه، ورزشکار-طلبه و…را باید از نتایج تضعیف این ساختار دانست.
منبع: بلاگ «نامههای حوزوی»
نویسنده: رضا تاران