شرححال نویسی در دوران قاجار با تذکرهنویسیهای فراوان این دوره دنبال شده است. تذکرههایی که عمدتاً کلی و مختصرند و در آن نویسندگان ضمن شرح احوال و نسب خود به ذکر تحصیلات و خلقیات و تواناییهای خود پرداختهاند. هرچند رفتهرفته ذکر وقایع، جزئیات، ویژگیهای فردی، احساسات و… به ترجمههای خودنوشت تذکرهها راه پیدا میکند و حتی به مسائل شخصی، عادات و اشتباهات نیز تسری پیدا میکند (بهآبادی و دیگران، ۱۳۹۸: ۹۰).
مسیری که در جریان مشروطه مورد توجه برخی مشاهیر ایرانی قرار میگیرد، اما در دوران اختناق سیاسی پس از مشروطه و بهویژه در دوره پهلوی اول رو به افول میرود. پس از شهریور ۱۳۲۰ و پایان دوران اختناق رضاشاهی دوره جدیدی از شرححال نویسی در ایران شکل میگیرد که یکی از بهترین منابع اطلاع از حوادث و ماجراهای دو دهه ابتدایی قرن سیزدهم هجری است.
شرححال نویسی به معنای مدرن آن در ایران آنچنان که در غرب رواج دارد مورد توجه قرار نگرفته است. برخی دلیل این مسئله را در ویژگیهای زبان فارسی جستجو میکنند که اولاً زبان تعارف است و ثانیاً در شیوه مکتوب آن استقلالی برای کلمه «من» قائل نیست و این کلمه در سایه فعل پنهان میشود. علاوه بر اینها بیمیلی نسبت به گفتن از خویش به دلایل اخلاقی و عرفانی و موانعی چون احتیاط، خودسانسوری، جو نامناسب (بهآبادی، ۱۳۹۸: ۸۸) و در نهایت قرار گرفتن شرححال نویسی در ذیل ادبیات اعترافی از دلایل کمتوجهی به خودنوشتها عنوان شده است (مادان، ۱۳۸۰: ۴۳-۳۷). موانعی که کار را در طبقه روحانیت با دشواری دوچندان روبهرو کرده و باعث شده تا خودنوشتهای روحانیان معدود و محدود به موارد نادری شود.
سیاحت شرق آقانجفی قوچانی، آنچه گذشت عبدالهادی حائری، آمال و افکار شیخ عباس صفایی و زندگینامه خودنوشت محمدعلی مبارکهای نمونهای از این معدودهاست. این مسئله در کنار فقدان روایتهای حاشیهای از حوزه که در آن طلاب عادی و معمولی به بیان روایتهای خود بپردازند، اهمیت گفتگو درباره کتاب سرگذشت فردی ناشناخته را دوچندان میکند.
درباره کتاب
نویسنده «سرگذشت فردی ناشناخته» همانطور که از عنوان و تا حدودی متن کتاب پیداست، قصد داشته نام خود را از مخاطبانش پنهان کند. او در سالهای پایانی عمر خود تصمیم میگیرد با تکیه بر حافظه و بر اساس یادداشتهای پراکندهای که از سالهای دور و هنگام حضور در حوزه علمیه قم نزد خود دارد شرححالی از زندگی ۷۲ ساله خود را به نگارش درآورد.
این تصمیم او در نهایت در سوم شعبان ۱۴۰۱ (خرداد ۱۳۶۰) تبدیل به کتابی با ۱۷۲ صفحه قطع رقعی میشود. نسخههای محدود و معدود کتاب که همراه با اغلاط فراوان متنی و چاپی بود در اختیار برخی شاگردان و همچنین دوستان او ازجمله شیخ مرتضی حائری، فرزند شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علیمه قم، قرار گرفت؛ تصمیمی که البته به افشای نام نویسنده کتاب منتج میشود.
این کتاب در نهایت در سال ۱۴۰۱ و به مناسبت بزرگداشت صدسالگی حوزه علمیه قم تصحیح و همراه با تحقیق و اسناد تازهای که در جستجو از خانه شخصی و کتابخانه ایشان به دست آمده با کوشش محمد حسین فروغی منتشر شده است.
نویسنده این خودنوشت، شیخ محمد حجتی بروجردی متولد ۲۸ صفر ۱۳۲۹ (۱۲۸۹خ) است. شیخ محمد فرزند آخوند ملاعبدالله بروجردی (۱۲۵۶-۱۳۵۹ق) از علمای بزرگ بروجرد است که پس از تحصیل در حوزههای علمیه بروجرد و اصفهان به محل تولد خود بازگشت و در مسجد رنگینه به تدریس علوم دینی مشغول شد. آیتالله سیدحسین بروجردی از او بهعنوان یکی از اساتید دوره سطح یاد کرده و متذکر شده است که شرح لمعه را به مدت یکونیم سال و در وقت بینالطلوعین خدمت ملاعبدالله بروجردی درس گرفته است (بروجردی، ۱۴۰۱: ۱۲). شیخ محمد بروجردی دو ماه پس از وفات پدر به دنیا میآید. طبق وصیت پدر که کمی پیش از وفات نام او را تعیین کرده است، محمد نامیده میشود و تحت سرپرستی برادر بزرگتر خود قرار میگیرد. دروس مقدماتی را در یکی از دبستانهای تازهتأسیس بروجرد میگذارند و مقارن با ایام تحصیلی دبستان، مقدمات دروس حوزوی را نزد اساتیدی چون شیخ آقا حسین ابو فرا میگیرد.
فصل جدید و مهم زندگی شیخ محمد بروجردی از سال ۱۳۰۵ آغاز میشود؛ زمانی که او برای ادامه تحصیل از بروجرد به قم میآید. حالا چهار سال است که حوزه علمیه قم با حضور حاج شیخ عبدالکریم حائری در این شهر دوباره زنده شده است.
مدرسه فیضیه و دارالشفاء که روزی بهعنوان محل دروس عقلی و نقلی میدرخشید و در این سالها «اغلب حجراتاش انبار بقال و علاف و سوختدان حمام گردیده، منزلگه غربا و دارالمساکین گشته، اطاقهای بزرگ فوقانی آن قهوهخانه عمومی و بالاخانههای کوچکش تفریحگاه برخی محترمین به افیون شده» بود (آیین اسلام، ۱۳۲۶: ۴)، با حضور حاج شیخ و حمایت بزرگان قم ازجمله شیخ محمد فیض، میرزا محمد ارباب، شیخ مهدی پایین شهری و حاج شیخ ابوالقاسم کبیر قمی حوزه علمیه قم جان تازهای میگیرد. حادثهای که نهتنها بر سیاست ایران که حتی بر سیاست منطقه نیز مؤثر است. حضور حاج شیخ و تأسیس حوزه علمیه نگاهها را به سمت قم متوجه میکند.
قم، حوزه و مدیر آن حالا بهعنوان یکی از ارکان تعدیل سیاستهای جدیدی که برای منطقه برنامهریزی شده است تبدیل میشود. انتخاب قم از سوی مراجعی چون آیتالله نایینی و اصفهانی برای اعلام اعتراض به سیاستهای دولت عراق و انگلستان، سفر اعتراضی آیات اصفهان به رهبری آقا نورالله در اعتراض به سیاستهای ضدمذهبی رضاشاه و انبوه نامهنگاریهای میان تهران و قم در موضوعات متنوع نشاندهنده جایگاه سیاسی و اجتماعی جدید این حوزه است. شیخ محمد بروجردی درست در همین روزها به قم میرسد و خوشبختانه از همان روزهای نخست خاطرات خود را هرچند بهصورت تلگرافی و کوتاه اما منظم به رشته تحریر در میآورد. نکته مهم دیگر در روایت او از روزهای نخست حوزه علمیه آن است که به دلیل ارتباطی که با شیخ مرتضی حائری فرزند حاج شیخ عبدالکریم حائری دارد از همان ابتدا هرچند متناسب به روحیه کتوم خود در سایه و حاشیه اما مطلع از متن و حوادث میدان از گزارشهای پشتپرده نیز مطلع است تا آنجا که برای نمونه از متن تلگرافهای ارسال شده بین حاج شیخ و رضاخان مطلع و از گفتگوهای جلسات خصوصی میان وزیر دربار و علمای مهاجر باخبر است.
دوران کودکی
کتاب سرگذشت فردی ناشناخته با توصیف خانهای که نویسنده در آن متولد شده است آغاز میشود. خانهای فرسوده که از خشت و گل ساخته شده و تیرکهای چوبی سقف آن از هجوم پشهها سیاه شده است. ساکنان این اتاق عبارتند از: یک زن باردار که به تازگی همسرش را از دست داده، یک دختر چهار ساله به نام عصمت و یک پسر دو ساله به نام محمد. شدت سختیها به اندازهای است که پسر دو ساله (که او نیز محمد نام داشته است) کمی بعد بیمار شده و از دنیا میرود. در همین روزها فرزند جدید که به وصیت پدر برای او نیز نام محمد انتخاب شده است به دنیا میآید. روزهای کودکی بهخصوص زمستانهای سرد و استخوانسوز به سختی میگذرد. هوای سرد بروجرد، فقدان زغال و چوب برای گرم کردن اتاق، کمبود آذوقه و ارزاق برای خوردن، بخشی از مشکلاتی است که این خانواده سه نفره با آن دستوپنجه نرم میکنند. توصیف نویسنده از این روزهای زندگی خود به شدت تأثر برانگیز است:
شبی است سرد، برف زیادی تمام در و دشت را فراگرفته و همه مردم به بخاری و کرسی گرم پناه بردهاند و این دو کودک در رختخوابی در دو طرف مادر خوابیدهاند. ناگهان صدایی از پشت در بلند شده، میخواهد در را باز کند. دو کودک مانند شاخه بیدی که باد خزان آن را به حرکت درآورده و برگهایش را میریزد، میلرزند و اشک میریزند و به مادر چسبیدهاند. مادر با دلداری بسیاری از جا بلند شده، یک سیخ آهنی در درزهایِ در چفت میکند که چفتها نیفتند و باز نشوند؛ [اما] باز با مختصری فاصله در را به شدت میکشند و میخواهند داخل شوند. مادر بیچاره ناچاراً اُرُسی را بالا زده، ساکنان شبستان که در زیر کرسی گرم خوابیدهاند [را] ندا میکند، [اما آنها] در خواب راحت فرورفتهاند و کسی جواب نمیدهد (بروجردی، ۱۴۰۱: ۳۹).
سفر به قم
نگارنده پس از توصیف خانه، اوضاع خانواده و حوادث ایام خردسالی، به طور مختصر گزارشی از ایام تحصیل در اولین دبستان بروجرد را شرح داده و بعد از تصمیم خانواده برای رفتن به قم میگوید. او دلیل مهاجرت خانوادگی به قم را مضیقه مالی داماد خانواده و وابستگی عاطفی خود و مادرش نسبت به تنها خواهرشان ذکر میکند. به هر تقدیر شیخ محمد بروجردی به همراه مادر (فاطمه حجتی) و خواهر (عصمت بروجردی)، همراه داماد (حجتالاسلام قوانینی) به قم مهاجرت میکنند. اتومبیل آنها پس از یک شب توقف در اراک به قم میرسد؛ آنها خانهای در کوچه حرم اجاره و زندگی جدیدی را در قم آغاز میکنند.
نگارنده به محض ورود به قم به ادامه تحصیلات حوزوی خود مشغول میشود، اما سال جدید تحصیلی مصادف است با یک اتفاق سیاسی مهم در ایران؛ «مسئله نظام اجباری». طبق ماده پنجم قانون خدمت نظام اجباری که در ۱۶ خرداد ۱۳۰۴ در مجلس به تصویب رسیده بود از ۱۵ مهر هر سال عمل سربازگیری آغاز و تا پایان آبانماه ادامه پیدا میکرد؛ اما اوایل مهر ۱۳۰۶ وقتی گروه نظارت بر اجرای قانون نظام اجباری برای افتتاح اداره نظام اجباری وارد اصفهان میشوند جرقه ناآرامیها در این شهر زده میشود. نهم مهر صدرالمحدثین اصفهانی سخنرانی تندی علیه دولت و قانون نظام اجباری ایراد میکند که با دستگیری او همراه میشود.
ده مهرماه حاکم اصفهان اعلامیه شدیداللحنی علیه معترضان و علما صادر میکند و ۲۷ مهر حاجآقا نورالله و تعدادی از بزرگان اصفهان برای اعتراض به این قانون راهی قم میشوند و در غروب همان روز به قم میرسند. شیخ محمد بروجردی توصیف جالبی از ورود و حضور این علما به قم دارد:
اجتماع مفصلی شد؛ هر عالمی میخواست وارد شهر شود مردم به استقبال او میرفتند و او را تا صحن نو میآوردند و در بقعه صدر اعظم میبردند. مدتی طول میکشید که مردم متفرق شوند… آن آقا خودش میماند و نمیدانست کجا برود… [برخی از آنها] در منزل ما وارد شدند و ما گرفتار پذیرایی آنها شدیم و دو اتاق داشتیم که جا نداشت و ما با دامادمان توی ایوان میخوابیدیم (بروجردی، ۱۴۰۱: ۵۰).
محل استقرار علما در این روزها چنانکه نویسنده و دیگران گفتهاند خانههای مختلفی بوده است، اما برای «برگزاری جلسات و ملاقاتها در یک مکان واحد جمع میشدهاند. محل تجمع قسمت ایوان ستونداری که در کنار کفشداری منتهی به موزه قرار دارد بوده است. زمین این قسمت را با فرشهای مرغوب پوشانده و پشتی و بالش گذاشته بودند و در حضور علما، خطبا به منبر رفته و سخنرانی میکردند؛ در این جلسه گاهی زوار نیز حضور داشتند، اما جلسات شبانه اختصاصی بود» (بدلا، ۱۳۷۸: ۲۰).
یکی از مسائل مهمی که درباره حضور علما در اصفهان وجود دارد نوع برخورد حاج شیخ عبدالکریم با معترضان و بهویژه آقا نورالله اصفهانی است. مسئلهای که نقلهای مختلف و گاه متناقضی حول آن وجود دارد. یکی از شاهدان عینی نقل کرده که هنگام ورود معترضان به قم حاج میرزا مهدی پایین شهری ازطرف حاج شیخ به استقبال آقایان رفته بود (بدلا، ۱۳۷۸: ۱۱۲). یکی دیگر از شاهدان در دیداری که همراه پدرش با حاج شیخ داشته گزارشی را نقل میکند که مؤید بیطرفی حاج شیخ و به تعبیر بهتر اقدام سیاسی حاج شیخ است؛ او در بخشی از گزارش این جلسه نوشته است: «آیتالله [حائری] فرمود: اعاظم علمای ایران در یک طرف و دولت و مجلس که دو وزنه مقتدر سیاسی هستند در طرف دیگر است… خوب است مرا برای چنین روزی [که میانجی باشم] نگاه دارند» (فیض، ۱۳۴۹: ۱/۲۱۹). این نقل با آنچه آیتالله اراکی از واکنش حاج شیخ نقل کرده است تا حد زیادی منطبق است: «حاج شیخ عبدالکریم نیز به اسم اینکه مریضم در جلسه آقایان حضور پیدا نمیکرد» (اراکی، ۱۳۶۵: ۳۱۹)؛ اما گزارش شیخ محمد بروجردی تصویری روشن و کاملتر از موضعگیری حاج شیخ را نشان میدهد. به گزارش او حاج شیخ از ابتدا مخالف اعتراض علمای اصفهان بود، زیرا معتقد بود: «آقایان باید قبل از اینکه نظام وظیفه از شهرهای دیگر بگیرند اقدام میکردند، نه حالا که چون به اصفهان رسیده این اقدام صورت گیرد.» اما بعداً تصمیم گرفت که بهعنوان میانجی در این مسئله دخالت کند و حتی خطاب به شاه تلگراف بفرستد (بروجردی، ۱۴۰۱: ۵۲).
به نظر میرسد اشاره نویسنده به تلگراف تاریخ ۲۳ آبان ۱۳۰۶ است و او از تلگرافهای دیگری که تا این تاریخ میان دربار و حاج شیخ بوده، بیاطلاع است؛ زیرا اولین تلگراف حاج شیخ مربوط به اول آبان ۱۳۰۶ است که در آن به شاه مینویسد که: «متمنی است آقای وزیر دربار تیمورتاش را به این آستانه مقدسه اعزام فرمایید. بعضی عرایض لازمه را از قِبَل داعی به عرض میرساند.» در نتیجه این تلگراف، یک روز بعد وزیر دربار راهی قم میشود و در جلسه حضوری با معترضان به گفتگو مینشیند؛ جلسهای که دوبار تشکیل میشود اما در نهایت بینتیجه است.
نویسنده در اینجا با قرار دادن یک پازل دیگر، تصویر روشنتری از تعاملات حاج شیخ در این ماجرا را روشن میکند: «مذاکراتی شد که بینتیجه ماند تا اینکه [وزیر دربار وقت و همراهانش] به حضور آیتالله یزدی رسیدند و پرسش میکند از مرحوم شیخ که «تکلیف ما با آقایان چیست؟» میفرمایند: «باید مابین علما و دولت اتحاد و یگانگی باشد.» آقای وزیر در جواب میگوید: «بلی؛ مابین دولت و علما، نه یک عده روضهخوان!» اینجا مرحوم شیخ متغیر میشود و میفرماید: «اگر نبود ملاحظه دماء مردم و سایر جهات، به شما میفهماندیم که آقایان چهکارهاند» (بروجردی، ۱۴۰۱: ۵۲).
در پایان گزارش علمای مهاجر به قم نویسنده مطلب عجیبی را نقل کرده که البته موافق اسناد و مدارک تاریخی است: «بعد از این اعتراض… دو نفر از علمای بزرگ… به حضور شاه رفتند… بعد از انقلاب ۱۳۲۰ [که] صورت جواهرات سلطنتی در روزنامهها داده شد جزء صورت منتشرشده عصای مرصع به یکی از آن دو نفر و انگشتر برلیان به دیگری داده شده بود» (بروجردی، ۱۴۰۱: ۵۳).
وضعیت اجتماعی طلاب
نگارنده در بخش دیگری از شرححال خود به طور مفصل به وضعیت اجتماعی حوزویان در دوره پهلوی (بهویژه پهلوی اول) میپردازد. از خانههای قم که پر است از مار و عقرب تا مقررات سخت حجره دادن به طلابی که سن کمی دارند و محاسن آنها هنوز نروییده است (بروجردی، ۱۴۰۱: ۵۴). تفریحات طلاب که عمدتاً جلسات مشاعره و یا پیادهروی در باغهای مناطق حاشیه قم است (بروجردی، ۱۴۰۱: ۵۵ و ۷۶). اذیت و آزاری که از سوی شهربانی، مردم و بهخصوص رانندگان با طلاب صورت میگیرد، وضعیت شهریه و بحران مالی طلاب، وضعیت نظام وظیفه و فرار طلاب به خارج از قم یا مرکز شهر و پنهان شدن در باغها برای مصون ماندن از دستگیری، سختیهای مسافرت با لباس طلبگی، اعتکاف در قم و وضعیت اسفبار طلاب مشهد پس از واقعه تیرماه ۱۳۱۴ را میتوان بخشی از مشاهدات نویسنده از وضعیت اجتماعی طلاب در سالهای نخستین بازتأسیس حوزه علمیه قم بهشمار آورد (بروجردی، ۱۴۰۱: ۶۳، ۶۷، ۷۰، ۸۵، ۹۷، ۹۸ و ۱۰۵).
امتحانات طلاب
نویسنده در بخش دیگری به شرح مسئله امتحانات طلاب میپردازد. چنانکه میدانیم در ادامه تصمیمات تحدید روحانیت در دوره پهلوی اول، در یکی از جلسات هیئت دولت در ۱۵ اسفندماه ۱۳۰۷ نظامنامهای تصویب شد که طلاب را موظف به شرکت در امتحانات وزارت معارف میکرد؛ این امتحانات در فروردینماه در تهران و مرکز ایالات و ولایات برگزار میشد و افراد قبول شده از وزارت معارف تصدیقنامه درسی دریافت میکردند. بر اساس این نظامنامه «هیئت ممتحنه هر محل مشتمل بر سه نفر عضو اصلی و دو نفر عضو علیالبدل است که از میان این پنج نفر، دو نفر ممتحن ادبیات و سه نفر ممتحن علوم فقه و اصول خواهد بود. ضمناً یک نفر از ممتحنین اخیرالذکر از علمای مسلم هر محل خواهد بود» (فرهمند، ۱۳۸۷). شیخ محمد بروجردی درباره این امتحانات مینویسد: «آنان که در امتحانات قبول میشدند حق پوشیدن لباس روحانیت را داشتند، والا باید متحدالشکل میشدند و از نظام وظیفه نیز معاف بودند تا آخر تحصیل که باید به دانشکده افسری بروند، ولکن در اواخر فشار دولت بیشتر شد» (بروجردی، ۱۴۰۱: ۵۸).
بروجردی از حضور آیتالله محمدتقی خوانساری، سیدصدرالدین صدر و سیدمحمد حجت بهعنوان رئیس جلسه امتحان یاد کرده و به روایت یکی از جلسات امتحانی که خود در آن شرکت داشته و سربلند بیرون آمده میپردازد:
جلسهای که آیتالله خوانساری ریاست آن را داشت، برای امتحان رفتم. آقای آلآقا که [در] سابق روحانی و دارای فضیلت بود، متصدی جلسه [بود] و سؤال میکرد، به اینگونه که کتاب را میگشود و هرکجا که میخواست نشان میداد تا جواب داده و خوانده شود. شرح لمعه را باز کرد و من برایش خواندم؛ او اشکال کرد، بهحکم طلبگی با او بحث کردم و محکوم شد. حضرت آیتالله خوانساری که سوابقی از خانوادگی ما داشت شعری قرائت فرمود: بِأَبِهِ إِقتَدَى عَدِیٌّ فِی الکَرَم/ وَمَن یُشَابِهَ أَبَهُ فَمَا ظَلَم (بروجردی، ۱۴۰۱: ۶۱).
او در جای دیگری از جلسه امتحان کتبی که در فروردین هر سال از سوی وزارت فرهنگ برگزار میشده است نیز یادکرده و چنین مینویسد: روز اول امتحان کتبی با آقای آمرتضی حائری جلوی طلاب در صف اول، نزدیک حجره[ای] که هیئت ممتحنه در آن بودند، رو به قبله نشسته بودیم، منتظر طرح سؤال و شروع امتحان؛ آقای ذوالمجدین و درخشان از حجره بیرون آمدند، اوراق سؤالات دستشان بود. به آنها سلام کردیم، گفتند: «آقایان خیلی مغرورند [که] در جلو نشستهاند.» عرض کردیم: «رو به قبله نشستهایم.» خواند: «فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُالله.» ما هم جواب دادیم: «أَیْنَما تَکُونُوا فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ.» آقای درخشان به آقای ذوالمجدین گفت: «اینها طلبهاند با آنها بحث نکن! [بههرحال] جلسات امتحان نهایی آن سال خاتمه یافت و عدهای گواهینامه دوره تخصص خود را که به امضای وزیر فرهنگ وقت [رسیده] بود دریافت داشتند» (بروجردی، ۱۴۰۱: ۱۶۲).
ماجرای شیخ محمدتقی بافقی
یکی دیگر از حوادث مهم سالهای نخستین بازتأسیس حوزه که نویسنده خود در آن حضور داشته و از آن سخن گفته، ماجرای نوروز ۱۳۰۷ (مطابق با رمضان ۱۳۴۶) و حوادث مربوط به دستگیری و حبس حاج شیخ محمدتقی بافقی است. داستان این حادثه از این قرار بود که عصمتالملوک دولتشاهی همسر چهارم رضاشاه به همراه گروهی ازجمله اشرف و شمس (دختران تاجالملوک) و تعدادی از خدمه دربار برای تحویل سال ۱۳۰۷ که مقارن با شبهای ماه مبارک رمضان بود به حرم حضرت معصومه آمده و در غرفههای رواق ایوان آیینه حضور پیدا میکنند. نقلها درباره اینکه دقیقاً در این غرفه چه اتفاقی افتاده و حرمسرای شاه با چه وضعیتی در آنجا حضور داشتهاند مختلف است؛ اینکه زنهای شاه در حرم کشف حجاب کردند (گلی زواره، ۱۳۷۷: ۴۰) یا هنگام تعویض چادر (سیاه به سفید) تعلل کردهاند و تصویر بدون حجاب آنها در آینههای حرم منعکس شده است، یا با روی باز (رازی تهرانی، بیتا: ۹۱) و موی نمایان به تماشای مردم مشغول بودهاند (رازی، ۱۳۳۲: ۱/۴۲) با نقلهای مختلفی روایت شده است. برخی نیز گفتهاند که آنها با چادر اما بدون پوشاندن وجه و کفین و وضعیت نامناسب ظاهر شدهاند (زنجانی، ۱۳۹۸: ۲/۵۷۵).
نقل مشهور آن است که خبر این اتفاق توسط مردم به حاج شیخ محمدتقی بافقی که شبهای رمضان در مسجد بالاسر حرم موعظه میکرد رسید. او نیز پس از تحقیق و اطمینان از این مسئله به مردم اطلاع داد که چنین اتفاقی افتاده است. در همین هنگام شخصی به نام سیدمحمدباقر مرعشی معروف به سیدعبدالله ناظم تهرانی در صحن طلا به منبر میرود و نسبت به این مسئله اعتراض میکند. سپس مردم به سمت پلهای که به غرفه مذکور (میان صحن آینه و مسجد طباطبایی) منتهی میشد حرکت میکنند و با صدای بلند از زنها میخواهند که یا چادر سر کنند یا از حرم بیرون بروند.
برخی گفتهاند که بافقی پس از تذکر به زنها و بیفایده بودن آن شخصاً نزد آنها رفته و از آنها میخواهد که حرم را ترک کنند (گلی زواره، ۱۳۷۷: ۴۱)؛ حتی بیپروا به آنها حمله کرده و این باعث ترس زنها شده است (کمرهای، ۱۳۶۵: ۳۱). بعد از این اتفاق، زنها به خانه تولیت رفته و از آنجا رضاشاه را در جریان حوادث پیش آمده قرار دادند که منجر به آمدن رضاشاه به قم و برخورد شدید با مرحوم بافقی شد؛ اما این ماجرا به روایت میرزا احمد حائری داماد حاج شیخ عبدالکریم که در حرم حضرت عبدالعظیم با شیخ محمدتقی بافقی دیدار کرده و داستان را از خود او شنیده اینگونه نقل شده است:
سیدناظم، کارمند پست و تلگراف بود، عمامه به سر داشت و آیین سال تحویل را انجام میداد. در لحظهای که میخواسته آیین سال تحویل را انجام دهد یا پس از آن، خبردار میشود چند خانم، در یکی از غرفههای بالای ایوان آیینه حرم حضرت معصومه (ع) نشستهاند و چادر از سرشان افتاده است. چون عکس آنان در آیینههای ایوان متجلی شده بود، اجتماع و هیاهوی مردم را فراهم آورده است. آمد به من گفت چنین قضیهای است، چند خانم آن بالا نشستهاند و وضع نامناسبی دارند. به وی گفتم: برو به خانمها بگو سرشان را بپوشانند؛ من جز این کلمه چیزی نگفتم و نمیدانستم آن خانمها کیستند و همینقدر احتمال میدادم از دربار باشند.
این آقا سید، بهجای تذکر به آن خانمها، میرود روی بالاترین پله منبر میایستد و میگوید: «آی مردم!ای مؤمنین! اسلام بر باد رفت.» مردم تحریک میشوند، به هیجان میآیند، سر و صدا راه میاندازند. گویا حمله میکنند، آن زنها هم وحشت میکنند و فوری آنها را به خانه تولیت میبرند. بعد معلوم شد که زن پهلوی بوده. به همسرش تلفن میزند و مأموران دولتی نیز قضیه را خیلی شدید و غلیظ برای رضاخان گزارش میدهند و رضاخان به قم آمد و آن قضایا رخ داد و با من آن برخورد را کرد. قضیه ساختگی بود. خودشان ساختند. فردای آن روز در شهر خیلی سر و صدا راه میافتد و در بین مردم هیاهو خیلی میشود و آقای حاج شیخ عبدالکریم دستور میدهد، اعلامیه صادر میکند و اعلامیه را هم به در و دیوار میچسبانند که درباره آقای بافقی صحبت کردن حرام است (حائری، ۱۳۸۳: ۱۲۵).
شیخ محمد بروجردی نیز در یادداشتهای خود مشابه همین روایت را آورده است: در آن شب به او [شیخ محمدتقی بافقی] گفته بودند که شهبانو بدون حجاب در غرفههای بالای حرم است و شیخ این معنا را تذکر داده بود که «اینجا حرم ائمه است و نباید زنی بدون حجاب باشد» و گوینده این خبر به شیخ، سیدی بود به نام ناظم که قبلاً ناظم اداره پست قم بود و بعد آمد طلبه شد… بعضی بعداً گفتند که این سید از عوامل خود دستگاه بوده که میخواستند کاری انجام شود، ولکن نمیدانم تا چه اندازه صحیح است که حوزه علمیه قم را به بهانهای منحل کنند… [به هرحال] ناظم فرار کرده و او را دیگر ندیدیم» (بروجردی، ۱۴۰۱: ۶۷-۶۶).
شیخ محمد بروجردی در ادامه با نقل جزئیات حادثه دستگیری شیخ محمدتقی بافقی عکسالعمل حاج شیخ را اینگونه توصیف میکند: همان شب و صبح و روز آن روز از طرف مرحوم آیتالله حائری به تمام کسبه و طلاب دستور داده شد که همه بر سر کار خود حاضر شوند و موضوع را مسکوت بگذارند و فردا نیز مردم به همین طریق عمل کردند و جز یک نفر پینهدوز در مسجد امام حسن(ع)، کسی تعطیل نکرد و شاید صلاح هم در همین بود؛ چون دولت در باغ سبزی به مردم نشان داده و تبلیغات دامنهداری علیه روحانیت شروع کرده بود و انزجار و تفرقه مابین مردم و روحانیت ایجاد کرده بود که نمونهاش در بالا یاد شد و تمام همتش این بود که بهانهای به دست آید که حوزه علمیه را تارومار کند (بروجردی، ۱۴۰۱: ۷۰).
روابط شخصی و عاطفی
نکته قابل توجه دیگر این خودنوشت آن است که نویسنده چون از ابتدا قصد پنهان ساختن هویت خود را داشته، بدون دغدغه و ملاحظه به شرح روابط جزیی و عاطفی زندگی شخصی خود نیز پرداخته است؛ نکتهای که این کتاب را به سیاحت شرق مرحوم آقانجفی قوچانی شبیه کرده است. برای نمونه نویسنده در بخش «امتحان سخت» از ابراز عشق و محبت دخترهای مختلف نسبت به خود مینویسد و به شرح یکی از خاطرات خود میپردازد. خاطرهای که از آن وضعیت اجتماعی آن دوره و وضعیت روحی و روانی طلاب را میتوان مشاهده کرد:
من خود را زیبا نمیدانستم، لیکن از این جهت مورد محبت خصوصاً دخترها واقع میشدم، ولیکن سعیم این بود که نگاه نکنم با بیحجابی [ای] که شده بود. ولی متأسفانه سرشبی به دیدار خواهرم میرفتم. از خیابان به کوچه وارد شدم. خلوت بود و چراغ کوچه را روشن کرده بود. ناگهان دختری که قومی هم داشت و شالی روی گیسوان خود بسته بود و لباس و دستکش ظریفی در دست داشت ناگهان مواجهم رسید. به دیدارش، گرفتارش شدم. نگاهم را برگرداندم، لیکن او دستم را گرفت و اندرزم میداد که «دنیا جز عشق محصول و خاصیتی ندارد؛ چرا از ما گریزانی؟… فشار این حال مرا به معنویت متوجه کرد و شبی را به مدرسه رفتم و شب را تا صبح در مدرسه به رازونیاز مشغول بودم. از آن حالت، سردی پیدا شد، ولکن آثارش باقی بود (بروجردی، ۱۴۰۱: ۸۸).
نویسنده در جای دیگری از کتاب به شرح بیماری خود پرداخته و به همین بهانه خاطراتی از اطباء قم و تهران و نحوه برخورد آنها با طلاب آورده است. برای نمونه از عدم پذیرش پول از سوی اطباء به احترام لباس روحانیتی که به تن دارد مینویسد:
عصر فردا هم با آقای دکتر مدرسی به ملاقات آقای امیراعلم رفتم. ایشان نیز عین دستورات آقای لقمان را دادند و پول هم به ایشان تقدیم کردم، نگرفت. اصرار کردم نپذیرفت. آقای مدرسی گفتند: «پول آقایان پول امام زمان، روحی له الفداء، است، تبرک است، دکتر بگیر.» دکتر [امیراعلم] نیز عین کلام لقمان را گفت و بعد به اصرار آقای مدرسی، یک اسکناس پنجتومانی برداشت و لوله کرد و ته کیف پول خود گذاشت و فرمود: «برای برکت کافی است» (بروجردی، ۱۴۰۱: ۸۳).
در جای دیگری نیز از اهتمام حاج شیخ عبدالکریم حائری نسبت به ایتام و بیماران خاطره جالبی را نقل میکند: چند شبی تب شدید شده بود و نتوانسته بودم به مدرسه بروم و در بیمارستان خوابیده بودم. یک روز صبح به خود آمدم دیدم پرستاری بالای سرم متصل حوله را با آب سرد خنک میکند و روی سرم میگذارد. دوباره بعد از داغ شدن حوله تکرار میکند. وقتی توجه کردم، دیدم آقای حاج شیخ برای سرکشی بیمارستان تشریففرما شده و ظاهراً مرا هم عیادت کرده و در پایین محوطه بیمارستان در سایه درختها روی صندلی نشسته و عدهای نیز در اطرافش هستند و سینی توت هم جلوی آنها است؛ و پرستارها ایتام را میآورند و ایشان به لباسشان و نظافت آنان رسیدگی میکند و بعضی از آنان که بزرگترند سؤالات زیادی از او میکنند راجع به خدا و مواظبت از او. این منظره حال مرا دگرگون ساخت و قطرات اشک از چشمم سرازیر شد (بروجردی، ۱۴۰۱: ۱۰۱).
نتیجهگیری
شرححال نویسی یکی از منابع مهم تاریخی برای شناخت زندگی اجتماعی و اوضاع زمانه نویسنده آن است. شیخ محمد حجتی بروجردی نویسنده کتاب سرگذشت فردی ناشناخته که از یک سو از شاگردان حاج شیخ عبدالکریم حائری و از سوی دیگری دوستی نزدیک با فرزند مؤسس حوزه دارد در شرححال خود تصویری روشن از حوادث نخستین سالهای بازتأسیس حوزه علمیه قم به مخاطب ارائه کرده است. این تصویر ملموس و بدون واسطه از شاهد نزدیک این حوادث میتواند به روشن شدن بخشهای مبهم تاریخ حوزه علمیه قم و حاج شیخ عبدالکریم حائری کمک کند.
کلیک کنید: خرید انلاین کتاب از انتشارات شهید کاظمی
——————————–
فهرست منابع
آیین اسلام. (۱۳۲۶). س ۴، ش ۸.
اراکی، آیتالله محمدعلی (۱۳۶۵). «تأسیس حوزه علمیه قم به روایت خاطره». یاد. ش ۱۷.
بدلا، سیدحسین (۱۳۶۵). «تأسیس حوزه علمیه قم به روایت خاطره». یاد. ش ۱۷.
بدلا، سیدحسین (۱۳۷۸). هفتاد سال خاطره. تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
بروجردی، محمد (۱۴۰۱). زندگی فردی ناشناخته. به کوشش محمدحسین فروغی و محمدامین رفیعی، قم: نشر شهید کاظمی و دفتر تاریخ شفاهی حوزه علمیه.
بهآبادی، راضیه؛ نیکبخت، عباس؛ شعبانزاده، مریم (۱۳۹۸). «بررسی تراجم خودنوشت تذکرههای قاجار با نظری بر تعریف اتوبیوگرافی مدرن». فنون ادبی. ش ۱، بهار.
حائری، عبدالحسین (۱۳۸۳). «مصاحبه با استاد عبدالحسین حائری». حوزه. ش ۱۲۵.
رازی، محمد (۱۳۳۲). آثار الحجه. قم: کتابفروشی برقعی.
رازی تهرانی، محمد (بیتا). مجاهد شهید. بیجا: مرکز پخش انتشارات پیام اسلام.
زنجانی، موسی (۱۳۹۸). جرعهای از دریا. قم: کتابشناسی شیعه.
ساراپ، مادان (۱۳۸۰). ماهنامه کلک. ش ۵، دوره جدید.
فرهمند، حمیدرضا (۱۳۸۷). «لباس بهانهای بیش نبود». زمانه. ش ۷۷.
فیض، عباس (۱۳۴۹). گنجینه آثار. قم: مهر استوار.
کمرهای، خلیل (۱۳۶۵). «تأسیس حوزه علمیه قم به روایت خاطره». یاد. ش ۵.
گلی زوراه، غلامرضا (۱۳۷۷). «قهرمان امربهمعروف و نهیازمنکر؛ سیری در زندگی و مبارزات آیتالله شیخ محمدتقی بافقی». پاسدار اسلام. تیر، ش ۱۹۹.
مؤذن، زهرا؛ جواری، محمدحسین (۱۳۸۲). «اتوبیوگرافی و مباحث نظری آن در فرانسه». نشریه علامه. دوره اول، بهار، ش ۴.
نفیسی، سعید (بی تا). زندگی و کار و اندیشه و روزگار پورسینا. تهران: دانش.
منبع: شبکه اجتهاد