هر اندازه که شهادت حاج قاسم سلیمانی، عجیب و غیر مترقبه بود، حوادث پس از شهادت وی، غیرقابل انتظارتر به نظر میرسد. تنها چند ساعت پس از اعلام خبر شهادت وی، تقریبا در تمام شهرهای کشور، مردم بی دعوت و اعلامیه، به خیابان آمدند و در عزای فقدان او به سوگ نشستند. در همان چند ساعت، بسیاری از مغازهها، پارچه سیاه بستند و هر عکسی که از حاج قاسم داشتند را به در و دیوار آویختند. تقریبا تمام ایران ناراحت و غمگین بودند.
شاید بتوان گفت این حجم از ناراحتی و غمی که کشور را فراگرفته است پس از فوت امام خمینی بی سابقه بود.
چگونه حاج قاسم، حاج قاسم شد؟
حاج قاسم سلیمانی، تقریبا تمام مؤلفههای لازم برای «عدم محبوبیت» را دارا بود. او نه شخصیتی رسانهای بود و نه علاقهای به حضور در رسانهها داشت. حجم گفتگوها و سخنرانیهای تصویری وی، از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمیرود و همین امر، صدا و سیما را در این روزها، وادار به تکرار تصاویر معدودی که از وی وجود دارد کرده است.
او همچنین نظامی بود. همین نظامی بودن و خشونت ذاتی که در این صنف وجود دارد، برای عدم محبوبیت کافی است. فیزیک چهره او نیز اگرچه کاریزماتیک مینمود، اما زیبا نبود. حاج قاسم شخصیتی سیاسی یا رجلی مذهبی نیز نبود و در هیچ انتخاباتی نیز شرکت نکرده بود. او از قضا حتی در نظامیگری نیز نفر اول نبود، نه نفر اول نظامی ایران و نه حتی نفر اول سپاه پاسداران.
پس چرا، حاج قاسم، حاج قاسم شد و آوازهاش، کوی و برزن را فرا گرفت؟ به نظر میآید برای پاسخ به این پرسش، باید چند ویژگی را به طور توأمان در نظر گرفت. حاج قاسم، مرد با اخلاص و اهل عمل به وظیفه بود و به حکم «ما کان لله ینمو» هر آنچه کرده بود ماندگار شد. او علیرغم حمایت تام و تمام از کشور و نظام اسلامی، اما هیچگاه در دام بازیهای سیاسی نیفتاد و حاضر به موضوعگیری علیه جناح یا شخص خاصی نشد. او همانطور که با اصولگرایان رفت و آمد داشت، به عیادت اصلاحطلبان نیز میرفت و در تشییع آنان نیز شرکت مینمود. رفقایش نیز از همه طیفها بودند، از رادیکالها گرفته تا روشنفکران و از مذهبیها تا سکولارها. او در یک کلام، اهل مدارا با دوستان بود و نبرد با دشمنان: «اشداء علی الکفار رحماء بینهم».
دلیل دیگر محبوبیت حاج قاسم، عافیتطلب نبودن و حضور دائمی او در جبهههای نبرد بود، همان امری که یکی از موجبات محبوبیت امام خمینی نیز گردیده بود. مردمی که میدیدند امام، خود در خط مقدم مبارزه است و تبعید میشود و فرزند از دست میدهد، قلبا به صدق مدعای او ایمان میآوردند و با او همراهی میکردند. حضور چهل ساله حاج قاسم در جبهههای نبرد نیز شاهد مهمی بر دعوای صادق وی در مبارزه با کفر و دشمنان اسلام بود.
حاج قاسم علاوه بر همه اینها، متواضع و فروتن بود، چه زمانی که با بالاترین شخصیت مملکت مصافحه میکرد و چه هنگامی که بر پیشانی جوان هجده ساله مدافع حرم بوسه میزد.
از میرزای شیرازی تا سید خمینی
در تاریخ روحانیت، افرادی که محبوبیتی به سان حاج قاسم و یا بیشتر از او داشتهاند کم نبوده اند. اقبال فراوان مردم به فتوای میرزای شیرازی، محبوبیت امثال مرحوم آیتالله بروجردی و ملا علی کنی و تشییع باشکوه امام خمینی، تنها گوشهای از محبوبیت فراوان روحانیون در طول تاریخ است.
چرا ما حاج قاسم نشدیم؟
در میان روحانیت فعلی اما علیرغم شخصیتهایی که هنوز هم با اخلاق و تواضع، به مردمداری و عمل به وظیفه مشغولند، برخی نیز وجود دارند که محبوبیت را از طریق دیگری میستانند، غافل از اینکه حاج قاسم شدن، راه و رسم دیگری دارد. آن استادی که هنوز نامهای که در آن، به او خطاب «آیت الله» نشده باشد را پاسخ نمیدهد کجا و شخصیتهای محبوب تاریخ روحانیت شیعه کجا؟ امام جمعه مدعی مدیریت و امارتی که شرط گفتگویش با رسانهها، درج پیشوند آیتالله در گفتگوهاست، چقدر فاصله دارد از خمینی و سلیمانی. چگونه میتوان مقایسه کرد بوسههای حاج قاسم بر پیشانی جوانان کم سن و سال مدافع حرم را با پرخاشها و بیانیههای آن استاد علیه پژوهشگر جوان کت و شلواری که تنها جرمش، نقد علمی وی است؟
طرفه اینکه همه این مدعیان آیتاللهی و دانش و فضل، به سوگ سلیمانی که میرسند در صف اولِ عزای او میایستند و در رثای او، حنجرهها پاره میکنند، غافل از اینکه «از آخر مجلس، شهدا را چیدند».
باری، مدح و ثنای سرداری که مردم او را با نام کوچک میشناسند از سوی مدعیانی که اصرار به استفاده از پیشوند و پسوندهای مکرر در عناوینشان دارند، طنز تلخ این روزهای ایران ماست!
نویسنده: علیاصغر همایون
منبع: سایت شبکه اجتهاد